ستایش آرام و قرار نداشت و مرتب به ساعتش و شیشه ورودی سالن فرودگاه بین المللی بندرعباس نگاه می کرد، گویی بدنبال بویی آشنا در مسیر راهروهای فرودگاه می گشت.
با همان چهره معصومانه و چادر محلی شیرزنان خلیج فارس، با گام های کوچک خود به سمت ورودی سالن رفت.
آری انگار بوی پدر شهیدش به مشام ستایش رسید و خرامان خرامان به استقبال فرمانده کل فراجا در ورود به استان هرمزگان رفت.
گویی “ستایش” مردی را در مقابلش می دید که پیراهنی از جنس عشق و حسرت که پدر را به تصویر می کشید بر تن داشت.
حسرت بر دل نشسته ای که از هفت ماهگی هنوز چشم انتظار دیدن روی پدر و بوییدن لباس سبزش است و سال هاست که قامت و بوی پدر را از روی عکس پدر شهیدش میشناسند.
قبل از ورود سردار “رادان” به هرمزگان مادر “ستایش” از بغض های نگفته “ستایش”،گفت و از پدر شهیدش سخن به میان آورد که تنها مدت دو سال و چند ماه زندگی مشترک با او داشت و سرانجام در تاریخ ۲۳ تیرماه ۸۸ به شهادت رسید.
“ستایش” تنها فرزند و یادگار شهید محمد قاسمی از مدافعان امنیت هرمزگان است.
“ستایش” وقتی هفت ماهه بود پدرش شهید شد و به گفته مادرش یه موقع هایی بهونه پدرش رو می گیرد و می گوید: دوستانم بابا دارند ولی من بابا ندارم و یه موقع هایی هم در سکوت خود به فکر فرو می رود.
آنطور که دوستان و همرزمان شهید قاسمی تعریف کردند، شهید “محمد قاسمی” روزی که به پاسگاه خبر دادند یک خودرو حامل مواد مخدر به سمت حوزه استحفاظی می آید و با اینکه شیفت ماموریتی اش نبود، اما به همکارانش گفت دوست ندارم تنهایتان بگذارم و در این ماموریت در کنارتان هستم که در نهایت در همین ماموریت و در درگیری با قاچاقچیان و سوداگران مرگ به شهادت می رسد.
وقتی “ستایش”، روایت دلتنگی هایش را برای سردار “رادان” بیان می کرد، آرام آرام قطرات اشک از چشمان فرمانده کل فراجا جاری گشت و بغضش شکست و سعی کرد اشک هایش را از دختر شهید پنهان کند.
اما کیست که در برابر دلتنگی های این دختر آرام بگیرد و بغضش را فرو برد!
آری پدر واژه بزرگی است و در روزهایی که گذشت و بسیاری از فرزندان در تکاپوی جشن روز پدر بودند، دخترانی چون “ستایش” غریبانه با تمام آرزوهایش نجوا می کنند و این راز بغض شکسته سردار “رادان” در بدو ورود به هرمزگان بود.
اما روایت شکسته شدن بِغض درون سینه فقط برای میهمان در مقابل میزبان نبود و در جای دیگر از این سفر، میزبان نیز در حضور میهمان بغضش به گونه ای شکست که کسی را یارای آرام کردنش نبود!
پدر شهید “محمد احمدی سکل” از مرزبانان استان هرمزگان که در آب های خلیج فارس به شهادت رسید، در حاشیه مراسم الحاق ۷۰ فروند شناور به ناوگان دریایی مرزبانی و در زمان دریافت تمثال فرزند شهیدش از دستان فرمانده کل فراجا نتوانست جلوی بغضش را بگیرد و دقایقی متمادی همانند روز شهادت فرزندش گریست که سکوتی بهت آور فضای محل مراسم را در بر گرفت.
گویی پدر شهید صدای ترک خوردن استخوان هایِ قفسه ی سینه فرزندش در درون شناور را از شناورهای الحاقی می شنید و خاطرات روز شهادت “محمد” که فرزند دو ساله اش را تنها گذاشت و به سوی معبوش شتافت، برایش تداعی گردید.
درود بر بغض ها و اشک های خدا گونه شما پدران بزرگوار شهدا و سلام و درود بر ابدان پاک و مطهر شهدای مظلوم حافظ نظم و امنیت، ای کاش می شد از پشت چشم های خفته، نوشیدن می شهادتتان را نظاره می کردیم و کاش می شد در ماورای زمان فهمید که بر دامان کدامین نور خدا سر نهادید و به کدامین آسمان اوج گرفتید. (روحتان شاد و یادتان گرامی)
روایت بغض های شکسته میهمان و میزبان
سید مرتضی اولادعلی _ معاون فرهنگی اجتماعی مرزبانی استان هرمزگان
لینک کوتاه : https://chelchelehbandar.ir/?p=9718